انتهای علاقه و محبت
با عصبانیت میگه :چرا تاریخ تولدتو از فیسبوکت برداشتی ؟ پس از کجا بفهمم تولدته و تبریک بگم
خندیدم و گفتم : خب برا همین برداشتم . تا اونایی که واقعن براشون عزیزم و یادشونه که تولدم کیِ هست رو بشناسم ;)
میگه : اه مسخره . واقعن که خیلی مسخره ایی .نکنه برا همین والت رو هم بستی. تا از روی تبریک بقیه نفهمیم تولدته .. خب دوست داریم بابا.
خندیدم و گفتم : خب برا همین برداشتم . تا اونایی که واقعن براشون عزیزم و یادشونه که تولدم کیِ هست رو بشناسم ;)
میگه : اه مسخره . واقعن که خیلی مسخره ایی .نکنه برا همین والت رو هم بستی. تا از روی تبریک بقیه نفهمیم تولدته .. خب دوست داریم بابا.
خیلی دلم میخاست بگم : پس هرچه بی اعتنا تر یعنی دوست داشتن بیشتر . توی این 7-8ماهه هیچ زنگی و اسمس و حتا میس کالی نداشتم ازت . میخاستم ببینم تا کی . الانم که زنگ زدی باز میخاستی کاری برات انجام بدم .و چقدر راحت میتونستم اون کار رو انجام بدم و در جوابت گفتم : نه
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 10:52 توسط Ben
|
میخوام درباره ی خودم و عقایدم بنویسم . اون چیزی که فکر میکنم . بدون اینکه برام اهمیت داشته باشه دیگران چی درباره م فکر میکنند