حدودن70-80 سال قبل بود .اون روز قرار بود به خواستگاری دخترک بیان. روزی پر از استرس و اضطراب برای دخترک. وقتی خواستگارها اومدن نامادری دختر اون رو صدا کرد تا بیاد و خواستگارها ببیننش.

دختر اومد و کنار نامادریش نشست . نامادری روسری رو از سر دختر کشید تا خواستگارها ببینن که اون کم مو و در شرف کچل شدنه .
خوب میتونیم بفهمیم که این حرکت برای یه دختر چه لحظات سخت و کشنده ایی رو به دنبال داره . دختر! اون هم 80 سال قبل ، اون هم  دختری که عیب و ایراد جسمیش رو میدونه .

مادر پسر دستی به سر دختر میکشه و میگه : به به چه دختر خوب و زیابیی دارید

خواستگارها میرن و دخترک میمونه و شخصیت و غروری خرد شده و داغون .

خواستگارها بعد از برگشت به خونه ماجرا رو برای پسرشون تعریف میکنند و میگن که اون دختر کچلی داره  و پسر خانواده اعلام میکنه :

من با همین دختر ازدواج میکنم و این دختر رو میخام


میخاستم بگم سلامتی پسری که 80سال قبل ، انقدر شعور داشت که شخصیت و غرور خرد شده ی اون دختر رو خرید و بها داد بهش ، اما چندین ساله که هم دختر و هم اون پسر مردن و بچه های اونا پیر شدن

پس میگم :

روحش شاد


پ.ن:
خیلی دوست دارم بدونم عدالت خدا چه بلایی سر این نامادری و بچه هاش آورد.