دیروز رفتم محل کار قبلیم و با معاون مدیر حرف زدم . بابت اضافه کاری که حدود50ساعت انجام داده بودم و هیچ حق الزحمه ایی بهم ندادن .

به هر حال جاتون خالی ، بهنازی که میترسید از شیخ کریمی ، رفت و کل کل کرد . اون صداشو برد بالا و منم نمیذاشتم حرف بزنه و هی شرع رو میکوبیدم تو ملاج کچلش :))))

تقصیر خودش بود !!! میخاست هی وقتی جلسه میذاشت آیه و حدیث ردیف نکنه .

آخر که از اتاقش اومدم بیرون بهش گفتم :
خواهرانه یه نکته و درسی هم من بهتون میدم ! همیشه طوری رفتار کنید که اگه توی این جایگاه نبودید همون احترام رو وبذارن بهتون


و از اتاقش اومدم بیرون
شاد شدم . لذت بردم . درسته هی گلوم خشک میشد و صدام دو رگه میشد اما حرفمو زدم .