هفته پیش بود

یک هفته قبل مث این ساعت از آرایشگاه اومدم بیرون
توی آرایشگاه قبل نشستن رو صندلی بغضم ترکید و اشک ریختم .
اشک ریختم که نیستی منو بفرستی آرایشگاه
اشک ریختم که نتونستیم با هم بریم خرید عروسی
اشک ریختم که نبودی تا بریم آزمایش قبل ازدواج
اشک ریختم که نبودی تا آیینه شمعدونم رو بپسندی
اشک ریختم که نیستی تا ازت اجازه بگیرم برا بله گفتن
اشک ریختم که نیستی تا منو با داماد دست به دست بدی و قبلش تمرین کرده باشی که چیا بگی
اشک ریختم که نیستی تا بهم رونما بدی
اشک ریختم که نیستی تا شادی رو تو چشات ببینم

اشک ریختم که نیستی تا شادی رو توی چشای من ببینی
اشک ریختم که نبودی تا میز صبحانه برا عروس و داماد بچینی

 

اگر تو میبودی همه چیز فرق داشت
همه چیز
و چه حسرت ها به دل من نشسته

 

یک هفته گذشت از اون لحظه که عاشق هی اسم تورو میورد و مصطفا دستمو فشرد تا هق هق نکنم

یک هفته گذشت از اون لحظه که گفتم با اجازه ی پدر ........... م  بله

یک هفته گذشت مامان
یک هفته گذشت از بغضی که تمام روز با خودم کشوندمش و دلی که بین سیاهی و سپیدی تیکه تیکه شد
یک هفته گذشت

و من نمی بخشم تمام حسرت هایی که به دل من و تو نشست