وصیت
سهراب نیستم وپدرم تهمتن نبود اما زخمی در پهلو دارم
زخمی که به دشنه ای تی،زپدر برایم به یادگار گذاشته است. هزار سال است که از زخم پهلوی من خون میچکدو من نوشدارو ندارم
پدرم وصیت کرده است که هرگز برای نوشدارو برای هیچ کیکاووسی گردن کج نکنم و گفته است که زخم در پهلو و تیردر گرده خوشتر تا طلب نوشدارو از ناکسان و کسان ،زیرا درداست که مرد ،میزاید و زخم است که انسان می آفریند
پدرم گفته است :
قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست ،پس زخمهایت را گرامی دار. زخمهای کوچک را نوشدارو یی اندک بس است ،تو اما در پی زخمی بزرگ باش که نوشدارویی شگفت بخواهد
و هیچ نوشدارویی ،شگفت تر از عشق نیست و نوشداروی عشق تنهادر دستان اوست و او که نامش خداوند است
پدرم گفته بود که عشق شریف است و شگفت است و معجزه گر
اما نگفته بود که عشق چقدرنمکین است و نگفته بو د ،او که نوشدارودارد دستهایش این همه از نمک عشق پر است و نگفته بود که او هرکه را دوست تر دارد، برزخمش از نمک عشق بیشتر می پاشد
زخمی بر پهلویم است و خون میچکد و خدا نمک میپاشد ،وپیچ میخورم و تاب میخورم و دیگران گمانشان که میرقصم !!!!
من این پیچ و تاب را و این رقص خونین را دوست دارم ،زیرا به یادم می آوردکه سنگ نیستم ،چوب نیستم ، خشت و خاک نیستم ،که انسانم و ...
پدرم وصیت کرده است و گفته است از جانت دست بردار،از زخمت اما نه
زیرا اگر زخمی نباشد ،دردی نیست و اگر دردی نباشد درپی نوشدارو نخواهی بود و اگر در پی نوشدارو نباشی عاشق نخواهی شد داشت و عاشق اگر نباشی خدایی نخواهی ..
دست برزخم میگذارم و گرامش میدارم که این زخم عشق است و عشق میراث پدر است ، میراث پدرآسمانی من ،پدر علیه السلام
میخوام درباره ی خودم و عقایدم بنویسم . اون چیزی که فکر میکنم . بدون اینکه برام اهمیت داشته باشه دیگران چی درباره م فکر میکنند